سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

سفر به خیر، می‌روی با باد ز دیده، می‌روی اما نمی‌روی از یاد .

عجیب نیست، اگر درد تمام وجودمان را گرفته باشد.

عجیب نیست، اگر غم همزاد لحظه‌هایمان شده باشد.

با صدای محزون الرحمن، شهر بیدار می‌شود و زمانه بی‌تو یتیم می‌شود، یتیمی که در تلاطم غربتی سترگ، از هوش می‌رود...

 آتشی در سینه خرداد، زبانه می‌کشد و ما جای خالی کسی را احساس می‌کنیم که حضورش، انقلاب حادثه‌های شیرین را با خود داشت، کسی که انقلاب بزرگ قرن را در آغوش خود پرورش داد و جوانه‌های آن را در دل‌ها کاشت و چون باغبانی دلسوز، به پای آن‌ها نشست و به ثمر رساند.

 نیمه خرداد را گویی چنان با تقدیر او گره زده بودند که سرنوشت ابتدای قیام و انتهای خاموشی‌اش، همه با تقویم آن روز سرخ عجین شده بود!

 مرد حماسه بود، مرد جاودانه کردن از همان آغاز ولادت، که با دلی مطمئن و ضمیری امیدوار، کوچ را به ماندن ترجیح داد.

او دلش زمینی نبود که بماند.


امام من، پدر مهربان تاریخ ساز!

بنیان انقلابی که بر پا کردی، در عمق روح و جان این مردم نشسته است و اشک‌ها، ترجمان عمق نابی است که از محضر چشمانت سرچشمه می‌گیرد.

وقتی که جهل، در جای جای ذهن زمین ریشه می‌گستراند و ظلم در منشور زندگی، طیف‌های گوناگون انسان را در برگرفته بود، تنها نام شورانگیز تو بود که دل‌ها را اسیر جذبه زیبایی خود می‌کرد و دل‌ها را تا نهایت آزادگی و حماسه همراهی می‌نمود!

تو نخواهی مرد و هرگز نمی‌میری؛ تو که در عصر جاهلیت مدرن در واپسین سال‌های قرن بیستم، پیامبرانه به پا خاستی و انقلابی را علم کردی که معجزه خمینی لقب گرفت.

بزرگ مرد نستوه! رادمرد نمونه قرن! مرگ ، تو را در بر نخواهد کشید که تو خود، مرگ را از چهره یک سرزمین، بازپس‌زده‌ای و تو زنده به عشقی! هنوز هم نام سرزمینمان، با شکوه نام تو بلند آوازه و سرافراز، در این جهان هزار رنگ و هزار نقش، می‌درخشد!

تو ایستادن را به ما آموختی، در تاریکی تلخ سلطنت نمرودیان و فرعونیان، سپیده دم عدالت را نوید ‌دادی.

 

نامت که می‎آمد، عشق و اراده همزمان در دل، جوشیدن می‎گرفت. فرمانت ناممکن‎ها را حقیر جلوه می‎داد و سیل خروشان ملت را به خروش و جوشش می‎انداخت، انگیزه‎ها و اراده‎ها را بسیج می‎کرد و سمت و سو می‎داد.


نوشته شده در پنج شنبه 96/3/11ساعت 10:58 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak